ویکتور فرانکل در اردوگاه کار اجباری آلمان نازی مشاهده کرد که به طور متوسط از هر 28 نفر یک نفر زنده می ماند و مابقی یا کشته می شوند و یا خود را می کشند. او پس از بررسی بسیار زیاد ملاحظه کرد که کسانی که زنده می مانند الزاماً سالمترین، قوی ترین، ثروتمندترین (قبل از اسیرشدن) و .... نیستند. آنها اشخاصی هستند که برای زندگی خود معنایی دارند و به امید تحقق آن معنا و هدف بعد از پایان جنگ زنده مانده اند. این معنی می تواند پیداکردن اعضای خانواده، ساختن کشور و یا هر چیز دیگری باشد.
جایی دورتر از نقطه میانی داستان، دکتر فرانکل فلسفه معنادرمانی خود را معرفی می کند. او آنچنان آرام فلسفه اش را در این روایت دنباله دار وارد می کند که تنها پس از تمام شدن کتاب است که خواننده متوجه می شود که با مقاله ای عمیق روبروست نه فقط یک داستان وحشیانه از اردوگاههای کار، خواننده از این قطعه از زندگینامه شخصی نکات زیادی می آموزد. می آموزد که وقتی بشر ناگهان متوجه می شود که (چیزی برای از دست دادن ندارد به غیر از حیات به شدت آشکارش)، چه کاری انجام می دهد.
نظرات کاربران