در بخشی از میکروکتاب باشگاه 5 صبحیها میخوانیم:
عشق و علاقه بین خانم کارآفرین و آقای هنرمند بیشتر شد و آنها تصمیم گرفتند تا با هم ازدواج کنند. به دعوت از آقای رایلی آنها برای مراسم عروسی به بزرگترین شهر برزیل، یعنی سائوپائولو رفتند. خانم کارآفرین پیشرفت خوبی داشت، بر ترسهایش غلبه کرده بود و از اینکه توانسته بود تغییرات بزرگی در خودش ایجاد کند، بسیار خوشحال بود.
اما در مسیر رسیدن به کلیسا، کسانی که دستور کشتن خانم کارآفرین را داده بودند، افرادی را فرستادند تا کار را تمام کنند. به ماشین آقای رایلی حمله کردند. بادیگاردهای آقای رایلی حضور پیدا کردند و تیراندازی شدت گرفت، اما ماموران آقای رایلی همه چیز را مرتب کردند.
در این بین خانم کارآفرین دید که آقای هنرمند در ماشین نیست و برای پیدا کردن او در کوچهها و خیابانها دوید. او را در حالی یافت که مردی اسلحه به دست سر او را نشانه گرفته بود. با صحبتها و حرفهایی که از طریق همین باشگاه 5 صبحی آموخته بود، توانست مرد را فراری دهد و جان هنرمند را نجات داد.
نظرات کاربران